دو دقیقه ای هست بر و بچه های محل از پشت بامها به پایین آمده اند. خدایی هنوز هم طنین الله اکبر قشنگ است.
پدرم ساعت 8:50 تند وتند لباس می پوشد و می رود روی پشت بام. با صدای بلند فریاد میزند: الله اکبر
قدیم ترها ما هم میرفتیم. حالا اما پشت بام خانه با خانه همسایه ها یکی شده. آنها هم می آیند. بعد کلی کبوتر تکبیر به هوا پرواز میکند. شب است و تکبیر تنها کبوتری است که در دل شب هم می بیند. راستی شهر چراغانی شده انگار...